این شیه؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز 20 آذر 91 هست و الان آترین با خانم داوری تو آشپزخونه هست و یک بند داره میپرسه این شیه؟
تو هقته ای که گذشت آترین خیلی کلمات جدید میتونه بگه: ماست مرسی هلیا و ....
5شنبه مهمون داشتیم هدی و نگین و سوگل و .... جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت و آترین هم گلهایی رو که آورده بودیم تو همشون رو کند و بوسشون میکرد و همه هم عاشقش شده بودن
جمعه هم که ما خونه مامان پارسیا دعوت داشتیم و آترین رو گداشتیم خونه مامانم اینا
آترین هم اونجا همش گفته مامان بابا ددر و هر کی هم که زنگ در رو میزده میگفته هلیا!!!!!
رفته بوده تو اتاق تاریک و از اونجا کاپشنش رو پیدا کرده و گفته ددر مامان :)
منم که هنوز مشغول این پایان نامه ام هستم و امیدوارم که به زودی تموم بشه
آترین جونم میخوام بهت بگم که خیلی خیلی دوست دارم و تنها چیزی که از خدا میخوام سلامتی تو و پایداری خانواده کوچیکمونه خیلی دوست دارم مامانی جون من
دیشب هم عمو و یاسی جون اینجا بودن و عمو محمد میگفت که آترین خیلی خیلی باهوشه و یه بار جلوش با آیفون پیانو زد آترین هم یاد گرفت و هی تند تند محمد رو بوس میکرد که بره تو بغلش و با آیفون بازی کنه و کلی هم یاسی جون رو بوس کرد
حالا پارسال:
14 آذر(تاسوعا): دستش رو میکنه تو دهنش و میخورتش، اینم عکس من و بابام
15 آذر(عاشورا): اولین روزی که بیبی انیشتن رو دیدم و کلی خندیدم(١١ هفتگی)
١٧ آذر: اولین سرماخوردگی
18 آذر: اولین روز که میتونم با دستام چیزی رو بگیرم
19 آذر: آخه این طرز خوابیدنه؟؟؟