۱۳ مهر ۹۲
اینم از پشت مغازه کیاگالری که آترین خیلی شیک رفت بغل آقایی که در رو نگه میداشت و اصلا انگار نه انگار که مامان و باباش اون پشت وایسادن؛ فقط میخواست بره تو
حالا نمیدونم چه کار واجبی داشت میخواست واسه دوست دخترش خرید کنه نمیدونمممممم
متین و آترین خونه عمو خانم حسنولی که اونشب کلی با هم دعوا کردن چون جفتشون خوابشون میومد اما آترین رو هرکاری کردم نخوابید اما تا متین خوابید آترین بلند بلند راه میرفت و میگفت متین خوااااااامم
چند روزی که ماهان جون اومد خونمون و به آترین و به ما خیلی خیلی خوش گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی