مامانییییییییی
سلام
امروز ۱۸ بهمن ۹۱ هست و من بعد از دو روز تاخیر به علت پایاننامه کذایی دارم این رو مینویسم
دوشنبه هفته پیش که خونه خاله ناهید بودیم و آتی کلی با بچهها بازی کرد و همش میرفت تو حیاط خلوت خاله ناهید اینها و در رو میبست و میزد به در و کیف میکرد
سه شنبه هم راه افتادیم و رفتیم یزد و تا جمعه با خاله یاسی و عمو محمد یزد بودیم که مثل همیشه خیلیییییییی خوش گدشت و آتی هم که تا دیروقت نمیخوابید و تا ازش غافل میشدیم از پله ها میرفت بالا و هر چی صندلی و اینا میچیدیم از زیزش یه جورایی خودش رو رد میکرد. با عمو محمدش رفت حموم . کلی با هم بازی کردن و خوش گذروندن
دوشنبه هم مامان اینا اومدن اینجا و آترین خیلی خیلی ذوق کردش
دیروز هم که بچم از صبح تا عصر پیش خانم قانی بود چون من همش در حال رفت و آمد به دانشگاه بودم و خانم قانی میگفت هیچ کاری نکرد و خیلی آقا بوده اما هرچند وقت یک بار میومده پشت لبتاپ دنبال من و هی میگفته: نیشت
۱۲ بهمن ۹۰: دیگه اسباببازی رو با دو دستش میتونه بگیره
اینم عکسهای عمو برنا جون ۱۳ بهمن
۱۴ بهمن میتونم به مبل تکیه بدم و بشینم
۱۵ بهمن اولین غذا: لعاب برنج
۱۷ بهمن: وقتی با بابام از حموم میام بیرون
۱۸ بهمن اینم قیافم بغل خاله نرگس