4 خرداد 92
الان چند روزه که تصمیم گرفتیم که آترین دیگه تو جاش بخوابه
٥شنبه خونه دوست بابک امیرحسین پوریوسفی بودیم و شب که اومدیم خونه آترین دوید رفت رو بالشت اتاقش خوابید. بعد هر دو دقیقه یکبار میومد تو اتاق ما و یه چیزی میگفت(چراغ اتاقها رو روشن گذاشته بودیم) و ما میگفتیم آترین سر رو بالشت خلاصه اینقدر رفت و اومد تا آخر سر تو اتاقش خوابش برد و عین آقاها تا صبح هم تو اتاقش خوابید.
دیروز خونه مامان اینا نهار بودیم و شب هم خونه محمد و شهرزاد. شب که اومدیم خونه دوباره آتی رفت سرش رو گذاشت رو بالشتش. ولی آخر سر من رو صدا کرد که مامانی من اینو خوام و بالشتش رو نشون داد که یعنی من بردارمش و تخت ما رو نشون داد که بزار اینجا. خلاصه اومد بین ما و تندی هم خوابید. بعدش گذاشتیم سر جاش تا صبح که گریه کرد و دیگه دلم نیومد و آوردمش بغلم و حسابی خوردمش خوشمزه رو.
آترین با دستکشهای فر: تا ما فر روشن میکردیم میدوید از تو کشو دستکشها رو دستش میکرد و کارش هم که مثلا تموم میشد دستکشها رو پرت میکرد تو کش و د بدووووووو
آترین لپ گلی قرقرو
آترین رو دو روز ما بردیم خانه بازی نزدیک مونشن گلادباخ: این روز اول
روز اول آترین تنهایی میترسید که از اینجا رد شه و به کمک باباش یا من رد میشد
اینم دفعه دوم:
اینم آتی قهرمان