آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

آترین

13 آذر 1391 نهمین سالگرد ازدواج مامان بابای آترین

سلام دیروز نهمین سالگرد ازدواج من و بابک بود. واسه بابک یه سورپرایز کوچیک درست کردم از عکسهای جشن های دو تایی و سالگردهای مختلفی که با هم گرفتیم آترین رو هم گذاشتیم خونه عمو محمد و خاله یاسمین و دو تایی رفتیم رستوران لوشاتو که خیلی خوب بود آترین هم اونجا اینقدر ددر ددر کرده بود که عموش اینها دلشون سوخته بود و آورده بودنش بیرون منم که حسابی درگیر پایان نامه ام هستم راستی آترین وقتی بهش چیزی میدیم و میگیم بفرمایید میگه مرسیییییییییییی دیگه حسابی هم راه میره و از تو سالن میره اتاق و اینور اونور همش هم طبقه بالا رو نشون میده و میگه مااااااااا هروقت هم که دارم پای کامپیوتر کار میکنم میاد پای من رو بوس میکنه که یعنی بغلم کن، از اون...
14 آذر 1391

6 آذر 91

امروز ٢شنبه هست و ما دیشب از یزد برگشتیم، واسه تاسوعا و عاشورا یزد بودیم: پلوپزی :) اولین بار بود که با هواپیما یزد میرفتیم و خونه هدی و مهدی مثل همیشه بهمون خوش گذشت و آترین هم بغل همه میرفت و به همه بوس میداد و حسابی دل همه رو برد.  
14 آذر 1391

تولد 14 ماهگی

سلام امروز تولد 14 ماهگی آترین هست کارهای جدید من توی این 1 ماه آخر: دیگه کامل راه میرم، بوس میکنم، 1 دندون جدید در آوردم، میگم: نه، نیست، آترین، و یه عالمه کارهای قشنگ دیگه پارسال این موقع واکسن دو ماهگی آترین رو زدیم که خیلی تجربه بدی بود و پسر گلمون یه عالمه گریه و تب کرد: اینم تولد 2 ماهگی آترین جون   ...
29 آبان 1391

من سرما خوردم :(((((

سلام به همگی امروز 24 آبان 91 هست و آترین یه چند روزی میشه که سرما خورده دیروز من خونه مامی مشته بودم و آترین رو صبح گذاشتم اونجا و با بابک رفتم پیش آقای اخویان واسه کارهای پایان نامه ام بماند که تازگیها آترین اولش از من جدانمیشه و حسابی گریه میکنه آخر شب هم که آقا مست کرده بود و هی از این سر خونه مامان اینا میرفت اون سر خونه و من و بابک هم به دنبالش که نیفته زمین :))))))) حالا یه سری عکس از پارسال 24 آبان که عمو برنا و خاله سیلوانا یه عالمه ازم عکاسی کردند، دست گلشون درد نکنه:   ...
24 آبان 1391

من دیگه راه میرم

سلام امروز 20 آبان 91 شنبه هست و آترین از نصف شب تب کردش و صبحی هم حسابی گریه کرد و بهش شربت دادم و خوابید 5شنبه مهمون داشتیم: هدی مهدی، یاسی محمد، غزاله و روزبه جاتون خالی به قول غزاله سوسیس و سس مخصوص سرآشپز و اجاق! با دسر ماست دیشب هم خونه شایا و علی بودیم که تولد شایا بود، آترین هم حسابی رقصید تا دلتون بخواد و همه رو عاشق خودش کرد و بغل همه میرفت و به همه دستور میداد، خیلی بامزه بود پارسال همین موقع آترین 1ماه و 20 روزه ما شروع به آقون واقون کرده بوده :))))) ...
20 آبان 1391

امروز که به بابام زنگ زدم

  سلام امروز ١٧ آبان ١٣٩١ اولین روزی که آترین خودش با تلفن به باباش زنگ زده!!!!!!!!!!!!!! امشب ما خونه عمو محمد و یاسی جون دعوت داریم و تولد یاسی جونه، جای همه خالییییی آترین هم قراره بره خونه خاله هاله و یه عالمه با هانا و ماهان بازی کنه و حسابی خوش بگذرونه راستی دیروز خونه کیانا بودیم اولین دوره از شروع ٢باره دوره ها جای همه خالی که به ما خیلی خوش گذشت. یه چیز جالب اونم این که آترین کیانا رو می خندوند :::)))))))))) از خوذش بامزه بازی در میاورد و کلی با هم خندیدند. خیلی بامزه بود حالا ببینیم پارسال چه خبر بوده: اولین برف :) !!!!!!!! پارسال این موقع برف اومده و الان این همه گرمه!!!!!!! ١٥ آبان خونه دایی همایون ...
17 آبان 1391

افتتاحیه :)

امروز یعنی ١٤ آبان ١٣٩١من این وبلاگ رو برای پسر گلم با کمک دایی همایون راه انداختم الان که دارم این رو مینویسم آترین با خانم داوری تو ایوون هست و دارن آب بازی میکنن (چون هوا سرده دارد به گلها آب میدن) خلاصه این که چون من نمیرسم که تمام یک سال و 2ماه گذشته رو اینجا بزارم، تصمیم گرفتم که از تاریخ همین امروز یادی از پارسال تو همین روز هم بکنم راستش پارسال همین روز آترین رو ختنه کردیم و بعدش هم ما خونه مامی مشته شب موندیم اینم یه عکس   ...
16 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد