آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آترین

۸ آبان ۹۲

سلام دیشب رفتیم عروسی مهدی(پسرپسرعموم) که تو تالار بود. یعنی این آترین پدرسوخته به حدی آتیش سوزوند که خدا میدونه یک لحظه سر جاش آروم و قرار نداشت و از این ور میرفت و از اون ور و منم یکبند به دنبالش؛ اصلا هم عین خیالش نبود که اینجا غریبه است و یک لحظه سرم رو میگردوندم میدیدم نیست و بدو به دنبالش. بغل هر کی هم میگفت بیا میرفت و منم از همین میترسیدم که یهو وسط اون شلوغی؛ یکی بغلش کنه و ببرتش هر چی رایان چسبیده بود به سپیده و تکون نمیخورد؛ آترین واسه خودش میرفت که میرفت. باید این دو تا پسر خوشگل رو بریزیم تو چرخ گوشت والللللللللللههههههههههههههه   ...
8 آبان 1392

۵ آبان ۹۲

هفته پیش یک روز با مامانم رفتیم خونه عمه جون؛ جاتون خالی بودین و میدیدین که آترین چی کار کرد: همش پیش عمه جون بود و می گفت عمه جون عمه جون:‌ این چیه؟ اون چیه؟ چراغها رو خاموش کن؛ چراغها رو روشن کن؛‌ عمه جون سرفه میکرد میگفت عمه جون بدو برو دستشویی؛‌ یک بار هم که عمه جون رفت دستشویی اینقدر وایساد پشت در و عمه جون عمه جون کرد که طفلک عمه جون نفهمید چی کار کرد واکر عمه جون رو برمیداشت و راه میرفت و حسابی شیرین زبونی کرد و دل عمه جون و سرور جون رو برد و پای تلفن هم قشنگ با زهره و نازی هم حرف زد به سرور جون میگه چایی خوام؛ چایی دم کن؛ بدوووووووووووووو شب عید غدیر هم خونه فرزانه جون اینا بودیم که بچه ها حسابی آتیش سوزوندن و دی...
5 آبان 1392

1 آبان 92

آترین با پمپرزش آب‌بازی در روموند: یعنی واسه خودش اونجا رییسی شده بود و اینقدر بهش خوش گذشت که خدا میدونه و تا یه بچه دیگه میومد بازی؛ آترین میرفت تو آبها و میخواست نشون بده که من خیلی اینکارم ...
1 آبان 1392

۳۰ مهر ۹۲

آترین شیطون و بلا که واسه من مدل شده و خودش میگه شال بنداز دور گردنم و عکس بگیر ...
30 مهر 1392

۲۷ مهر ۹۲

آترین در Schafratt در حال آتیش سوزوندن: شهریور ۹۲ آترین در حال پایین اومدن از سرسره و در حال ذست پاک کردن؛ آخه چقده تو تمیزی قربونت برم من روموند هلند ...
27 مهر 1392

23 مهر ۹۲

آترین شیطون و بلا عاشقتم که اینقدر به فکر منی گل من؛ ببخش گلم که مامان خوبی برات نیستم و تو این شرایطی که دارم برات کم میزارم؛ ولی بدون که همه زندگی من هستی و بدون که واقعا عاشقتم؛ خدا حفظت کنه عزیزم. دیشب حالم حسابی بد بود؛ آترین میگه بابا جون مامانی گناه داره پریشب هم مامانم زنگ زد أاترین گوشی رو برداشته میگه سلام خوبی؟‌ مامان میگه کجایی؟ -اینجام بابا جون کجاست؟ -اونجاست مامان کجاست؟ -مامان اققققققق(یعنی داره بالا میاره) دیگه حسابی با مامانم حرف زده بعد داشت با باباش میرقصید بابک میگه آترین یادته عرس داماد رو رفته بودیم عروسی؟ یهو آترین اومد باباش رو بغل کرد و سرش رو کج کرد و باباش رو بوسید. دیروز هم بهش میگم آترین مید...
23 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد