امروز 20 آذر 91 هست و الان آترین با خانم داوری تو آشپزخونه هست و یک بند داره میپرسه این شیه؟ تو هقته ای که گذشت آترین خیلی کلمات جدید میتونه بگه: ماست مرسی هلیا و .... 5شنبه مهمون داشتیم هدی و نگین و سوگل و .... جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت و آترین هم گلهایی رو که آورده بودیم تو همشون رو کند و بوسشون میکرد و همه هم عاشقش شده بودن جمعه هم که ما خونه مامان پارسیا دعوت داشتیم و آترین رو گداشتیم خونه مامانم اینا آترین هم اونجا همش گفته مامان بابا ددر و هر کی هم که زنگ در رو میزده میگفته هلیا!!!!! رفته بوده تو اتاق تاریک و از اونجا کاپشنش رو پیدا کرده و گفته ددر مامان :) منم که هنوز مشغول این پایان نامه ام هستم و امیدوارم که به زودی ...