آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آترین

سلام به همه

امروز نهم بهمن 91 و آترین دیروز در طول روز نخوابید و دیشب که محمد اینا و هانی جون اومدن خونه ما همه اش بازی و خنده و نخوابید. دیشب کباب رو منقل گذاشتیم و برای خودمون جشن گرفتیم. جمعه صبح هم من و هلیا و آترین رفتیم کاخ نیاوران صبحانه. به آترین و به تبع به ما خیلی خیلی خوش گذشت. هوا عالی بود و آترین کلاغ ها رو میدید و غاغا میکرد.   اینم عکساش: اینم آتی خوشگله با مامیش: راستی امروز صبح من در خونه رو قفل نکردم :-( اینم عکس هفته پیش خونه مامان فرشته و بابایی جواد (توی لابی خونه) دوستتون دارم تا ابد. ...
9 بهمن 1391

2 بهمن 91

اول از همه از کارهای جدید آترین بگم که از باباش یاد گرفته و میگه این شیه؟ برخ(برق) یک کار جدید دیگش هم اینه که وای می ایسته پشت پنجره و میگه آقا آقااااا :) دیشب هم خونه عمو محمد بودیم با عمو مصطفی اینها که رسما ایشون همه رو کچل کردن از بس گفت به بده به میخوام، به به بیده هفته پیش باباش شیراز بود و ما از دوشنبه تا چهارشنبه رفتیم خونه مامی مشته اینها و آترین شب چون جاش عوض شده بود نمی خوابید و کلی اذیت کرد اما با مامان و بابا خیلی به ما خوش گذشت جمعه 29 دی هم 3تایی رفتیم آتلیه(پیش سیاوش) و عکس گرفتیم اینم 26 دی سال پیش که خونه آرشا نی نی پارتی بودیم تولد 4 ماهگی آترین میکی موس اینم عکسی که من دوستش دارم و آترین دیگه به کم...
2 بهمن 1391

جون بابا

سلامی دوباره. از خدای خودم خیلی ممنونم که یه فرشته به زندگی قشنگمون بخشید. خواستم عکسهایی که با موبایلم به تازگی از آترین گرفتم و به اشتراک بزارم. البته الان که مینویسم 25 دیماه 91 واین عکسها مربوط به همین ماهه. آترین خوشگله   تولد هانا جون خونه مامی فرشته اسکیمو حاجاقا آتیتی بابایی جواد وقتی کوچک بود. صندلی شاهانه ...
25 دی 1391

تو قونه(تو خونه)

٢٥ دی 1391 سه شنبه 12 دی من و آترین رفتیم خونه مامی مشته اینها و خاله ناهید و ایمان هم اومدن و همایون هم زنگ زد و رایان رو آورد اونجا......... دیگه جای هیچ کی واقعا خالی نبود البته این رو هم بگم که فقط رایان و آترین شیطونی میکردن و دیگه غوغایی بود شب هم رها و همایون اینا اومدن چهارشنبه خونه عمو محمد بودیم و مانی هم اومد(هدی و مهدی داشتند میرفتند دبی)  آترین هم یه عالمه با مانی بازی کرد و خندبد پنجشنبه خونه پارسیا بودیم و همه به این نتیجه رسیدن که مامانی ترین بچه آترینه و من یه دقیقه رفتم دستشویی و همه رو کشت از بس که گفت مامانم مامانم :) شب هم خونه روزبه غزاله بودیم که خیلی خوش گذشت و آترین هم هر کاری که خواست کرد و اینقدر بامزه...
25 دی 1391

آترین کوشولو

١٨ دی 1391 هفته پیش 3 شنبه من و آترین صبحانه رفتیم خونه مامان اینها و تا شب هم موندیم و با مامان اینا شب پاستا درست کردیم که خیلی چسبید 4شنبه هم با هانی و مامان اینا خونه دایی همایون بودیم و آترین هم اینقدر با دایی همایونش رقصید که نگو 5شنبه با عمو هانی رفتیم نهار نایب که خیلی چسبید و آترین هم کلی شیطونی کرد جمعه ما مهمون داشتیم عموهانی و محمدو مامان اینا و همایون اینا و هاله و هانا آتربن اینقدر قشنگ با هانا بازی کرد و هانا هم هر کاری میخواست با آترین میکرد و آترین هم هیچی نمی گفت و شب هم موقع خوابیدن فکر میکرد هنوز مهمونها هستن و نمی خوابید دیشب هم کیانا اینا اومدن خونمون و آترین و کیانا کلی هم رو بوس کردن و حسابی با هم باز...
18 دی 1391

نی نی خوشگل

سلام به همه امروز 11 دی 1390 هست و من الان تو نی نی سایت یکی از دوستهای گلم رو پیدا کردم که خیلی دوسش دارم و از وقتی این اتفاق افتاده نیشم تا بناگوشم بازه بازم که دارم این رو مینویسم آترین هنوز مریضه(ببینین الان چند هفته هست که دارم میگم مریضه) الان هم نشسته داره دودو میبینه و هر چند وقت یکبار میگه ددر تازگیها هم که عاشق فیلم بچه گی های خودش شده و همش میگه نی نی می خوام، نی نی خوشگل 5شنبه هم خونه عمو محمد بودیم و برادر یاسی و جیران جون از استرالیا اومده بودن و اونجا هم آترین رفته بود بغل رضا و پایین نمی اومد شنبه هم که عمو هانی اش اومد و کلی سوغاتی گرفت راستی 2شنبه هفته پیش هم بردیمش و پشت موهاش رو زدیم و فقط واسش یه دم گذاشتیم ...
11 دی 1391

سلامی دوباره

امروز دوشنبه 11 آبان 91 قرار آترین رو ببریم جشن کریسمس. دوستش کیانا هم میاد. ساعت 5 تا 8 شب قراره ما با علی جون و پریسا بریم Happy Hause. توی این هفته عمو هانی از کانادا اومده ایران و قراره گلناز و متین جون هم یه ماه دیگه بیان ایران. شنبه شب عمو هانی اومد خونمون و آترین برای اولین بار گفت "عمو" دیشب به آترین میگم "خداحافظ" جالبه! بای بای میکنه. (همه چی میفهمه) جمه شبم خونه مامانی فرشته و بابایی جواد بودیم. خاله صبا از خارجه اومده بود ایران! (وای چقدر فک و فامیل خارجی و فرنگی داریما :-)) آترین یه هفته است مریضه، شبا پیش ما میخوابه. همه اش هم میچسب به مامانش و مامانش خیلی بد مبخوابه و گردن درد شده. خلاصه بچه دار شدن داستان جالبیه...
11 دی 1391

شب یلدا هم گذشت

سلام امروز دوشنبه 4 آذر 91 هست اتفاقهایی که تو این هفته گذشته افتاده: به جای خانم داوری یک خانمی میاد به نام قانی که زن خوبیه و فعلا ازش راضیم چهارشنبه خونه عمو محمد و خاله یاسی دعوت بودیم که همایون اینا و دوستهای مرجان جون اینا بودن و آترین جون رو هم ما بردیم و اون وسط صدای ضبط رو هی زیاد میکرد و میخواست که برقصه و دیگه حدود نیم ساعت پوپک جون رو برده بود تو حموم و آب میگفت شب یلدا هم با دایی و خاله خونه مامی مشته اینا بودیم که پسرها آتیش سوزوندن و دیگه نزدیک بود ما رو محترمانه پرت کنن بیرون یکشنبه هم که آترین رو بردیم آرایشگاه کوکی فقط یه ذره موهاش رو زیادی کوتاه کرد واسش دیشب هم خونه مامانم اینا بودیم و رایان و آترین حسابی با هم ...
4 دی 1391

اولین برف 1391

امروز 27 آذر 91 هست و اولین برف امسال دیروز بارید که برف خیلی سنگینی هم بود چهارشنبه هفته پیش یعنی 22 خونه عمو محمد بودیم و آترین هم اون وسط اینقدر صحبت کرد و همه رو خندوند و به قول باباش کره ای صحبت میکنه پنج شنبه هم 3 تایی رفتیم ویلای رضا لواسانی و آترین هم اینقدر اونجا رقصید و همش تو بغل هانا دختر رضا بود همین شنبه هم بابا جراحی دندون داشت که شکر خدا به خوبی و خوشی تموم شد دیشب هم یعنی یک شنبه رفتیم دیدن خونه محمد و شهرزاد که آترین اونجا حسابی آتیش سوزوند و دیگه من و باباش که اینقدر دنبالش دویدیم هلاک شدیم راستی خبر ناراحت کننده این که خانم داوری این هفته نیومد و منم در به در دنبال پرستار واسه آترین هستم و خودم هم نمید...
27 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد