آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

آترین

۳۱ فروردین ۹۲

سلام خیلی وقته که آتی جونم نرسیدم که وبلاگت رو به روز کنم در اولین فرصت عکسهای خوشگلت رو با یه عالمه خاطره های خوبت رو میزارم اینجا الان یک ماه از سال جدید گذشته اما من هنوز خونه تکونیم تموم نشده هنوز هم از مسافرت اومدیم جا نیفتادم امروز اومدم جوراب سورمه ای رنگ شلوارش پای آترین کنم کلی فرار کرد و گفت نمیخوام فکر کردم کلا نمیخواد جوراب پاش کنه کلی واسش داشتم مثال میزدم که پات کثیف میشه و ببین منم پوشیدم و این حرفا که دیدم شیطونک رفته یه جوراب قرمز آورده و میگه اینو خوام :))))))
31 فروردين 1392

جوجههههه (گوجه)

سلام امروز ۳۰ بهمن ۹۱ هست و آترین دیگه الان ۱۷ ماهش تموم شده و داره یواش یواش خیلی کلمات رو میگه به گوجه‌فرنگی میگه جوجه(خانم قانی بهش میگه مگه تو ترکی) به متین میگه مشین و خیلی چیزهای دیگه تازگیها هم عاشق «چه خوابهایی برات دیدم» شادمهر شده و تا تو ماشین میشینه سریع میگه اون رو بزارین و باهاش میرقصه خبر خیلی مهم این که مامان آترین بالاخره دفاع کرد اونم با نمره عالییییییییییی دست پسر گلم درد نکنه که تو این مدت با مامانش همراهی کرد و البته بابک عزیزم توی این هفته بازم آترین و متین همدیگه رو دیدن و کلی با هم بازی کردن و قسمت بامزه ماجرا زمانیه که سر یه اسباب‌بازی با هم دعواشون میشه(سر ماشین متین که آترین میگفت حالا...
30 بهمن 1391

آخه من عاشق باشه گفتن توام

۲۳ بهمن ۹۱ هفته پیش همون‌طور که بابا بابک گفتش متین جون اومد ایران و ما پنج‌شنبه رفتیم خونشون که خیلی خوش گذشت و آترین هم نزاشت یه آب خوش از گلوی متین گل بره پایین و تا اون میخواست کارتون ببینه میرفت ای‌پد رو خاموش میکرد یا هر دو دقیقه یکبار بهش پخ میکرد و دوتایی خیلی بامزه بودن جمعه هم متین جون اومد خونه ما و دیگه این دو تا بیشتر با هم آشنا شدن و بیشتر با هم بازی میکردن و آترین هم هی پستونک متین رو میزاشت تو دهن متین و وقتی متین سرفه می‌کرد می‌زد پشتش یکشنبه هم همین داستان خونه عمو محمد بود و طفلکی عمو و زن‌عموی یاسی از دست این دو تا بچه شیطون و خوشگل سرسام گرفتن دیروز یعنی ۲۲ بهمن هم رفتیم با پریسا جون...
23 بهمن 1391

21-11-91 آترین

سلام به همه، آترین تو این هفته گذشته خیلی بازیگوش تر شده. هفته پیش متین جون از کانادا اومده ایران و ما پریروز رفتیم دیدنشون. آترین با متین بازی میکرد و گاهی هم با هم دعوا. آترین متین رو خیلی دوست داره و میخواد بوسش کنه. دیشب هم متین اینا اومدن خونه ما. با هم بازی میکردند ولی همش چشمشون به کارهای همدیگه بود. سر توپ با هم دعواشون میشد. سر شام متین که سرفه میکرد آترین میزد پشتش. آترین بعضی وقتا متین رو پخ میکرد و کلی کارهای بامزه. خیلی خوبه که بچه ها با هم بازی میکنند. اینم چندتا عکس: 4شنبه رفتیم راه چوبی رستوران پستو، آترین یه دوست پیدا کرد هی به بخاری و پریز دست میزد. ...
21 بهمن 1391

مامانییییییییی

سلام امروز ۱۸ بهمن ۹۱ هست و من بعد از دو روز تاخیر به علت پایان‌نامه کذایی دارم این رو مینویسم دوشنبه هفته پیش که خونه خاله ناهید بودیم و آتی کلی با بچه‌ها بازی کرد و همش میرفت تو حیاط خلوت خاله ناهید اینها و در رو می‌بست و می‌زد به در و کیف می‌کرد سه شنبه هم راه افتادیم و رفتیم یزد و تا جمعه با خاله یاسی و عمو محمد یزد بودیم که مثل همیشه خیلیییییییی خوش گدشت و آتی هم که تا دیروقت نمی‌خوابید و تا ازش غافل می‌شدیم از پله ها می‌رفت بالا و هر چی صندلی و اینا می‌چیدیم از زیزش یه جورایی خودش رو رد می‌کرد. با عمو محمدش رفت حموم . کلی با هم بازی کردن و خوش گذروندن دوشنبه هم مامان اینا ا...
18 بهمن 1391

نه بهمن نود و یک

از کارهای جدید آترین به عمو هانیش میگه عمانی یا عما به عمو محمدش میگه عم مُ بالشت میگه باشه میگه چشماش رو نشون میده یک بند هم چسبیده به من که من یه موقع گم نشم هفته پیش سه شنبه با مامی مشته رفتیم آرایشگاه مک که اونجا همه عاشقش شده بودن و میگفتن آترین از دوست پسرهای ما خوش تیپ تره :)))) بعدش هم نهار رفتیم بوکا که خیلی خوب بود و دیگه از صبح تا عصر بیرون بودیم و بهمون خیلی خوش گذشت این هفته هم که همش استرس هانی جون رو داشتیم و خیلی نگران بودیم که خوشبختانه دیشب فهمیدیم که چیز خاصی نیست خدا رو شکر آهان راستی آترین هر روز صبح میره روی وزنه و خودش رو میکشه و میگه نچ نچ :)))))))))(ادای من رو در میاره) ۳ بهمن ۹۰ خونه عمو محمد ...
9 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد