آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آترین

۱۲ مرداد ۹۲

جای همگی خالی این چند روز تعطیلی رو رفتیم ویلای شایا جون اینها آبعلی که خیلی خوش گذشت و از آترین بهتون بگم که امیر از دهنش نمیفتاد و همش امیر امیر میکرد صبحانه هم که کلا میرفت پیش مریم میشست و میگفت از این خوام از اون خوام و هی بهش میگفتم مامان بیا پیش من که میگفت نخوااااام؛ مریم هم که طفلی کلی بهش میرسید و وقتی میخواس غذا بزاره دهن مارینا(دخترش) آترین نمیزاشت و میگفت نهههههههههههه نخوااااااام خلاصه این که کلی با مارینا و آرنیکا بازی کرد و دنبالشون راه میرفت و میگفت دوست دوست(یعنی اینا دوستامن :))))) دیشب هم که پسرعموی خوشگلش از کانادا اومده بود و رفتیم پیش عموهانی و گلناز جون متین و آترین خیلی خیلی بامزه بودن و کلی با هم بازی میکر...
15 مرداد 1392

پانزده مردادماه 92

تو هفته پیش یه شب رفتیم رشت هتل کادوس: مامان هلیا با هاله ای از نور آترین منتظر آسشانسشور آترین سر میز صبحانه منظره زیبای روستای ازبرم سیاهکل آخر هفته هم با دوستامون رفتیم آبعلی (مافیا بازی) ما شیرینی گرفتیم و گذاشته بودیم رو صندلی عقب که یکدفعه دیدیم یه پسر خوشگل از تو جعبه شیرینی ور داشته و داره میخوره: آترین و آرنیکا و مارینا آترین و باباش ژست آترین دیروز هم آترین و متین و مانی رفته بودند خانه بازی بچه ها و شب هم همه اومدند خونه ما (عکساشو حتما مامان هلیا بعدا میزاره)   ...
15 مرداد 1392

9 مرداد 92

خوب سلام فکر کنم این رو نگفتم که آترین فکر میکنه فامیلیش آقاس هست؛ از بس که من هی بهش گفتم آترین آقاس کار بد نمیکنه؛ بهش میگم اسمت چیه میگه آشرین. میگم آترینٍ؟ میگهآقاس :)))))) حالا تازگی هم یاد گرفته میگم معنی اسمت چیه؟ میگه خووووورشییییی(خورشید) راستی ما یه سفر یه روزه هم به رشت داشتیم و دوشنبه راه افتادیم و جای همگی خالی رفتیم هتل کادوس تو رشت و سه شنبه هم برگشتیم. جای همه خالی مسافرت یه روزه خوبی بود مخصوصا این که آترین حسابی پلیس شده بود :))))))))))) اینم عکس آترین روزی که به دنیا اومد تو بغل دکترصفارزاده تو مطب دکتر خونه دایی همایون اینم بچه های فامیل ما که بازم چند تاشون تو عکس نیستن؛ اگر میخواین سرسام بشین بفر...
9 مرداد 1392

۶ مرداد ۹۲

سلام آترین جونم دیگه واقعا گل شده و هر چی بهش میگم متوجه میشه؛ براش توضیح میدم و قشنگ گوش میکنه مثلا دیشب داشتم براش توضیح میدادم که بعضی شبا تو باید از من و بابابابک زودتر بخوابی و بعدش هم مامیایم پیشت و ... بعد هر چی بهش میگم باشه؟ جواب نمیده و هی حرف رو عوض میکرد و حرفای دیگه میزد. بعد بهش میگم آترین جون متوجه حرفای مامانی شدی؟ میگه آله(آره) یعنی من و بابک غش کرده بودیم از خنده دیروز هم رفته بودیم خونه خاخال(خاله هاله) و از صبح که فهمیده راه میره تو خونه میگه میریم ماهانو(ماهان جون) میریم نانا میریم خاخال و اونجا هم خاله داشت چمدونش رو باز میکرد و خریداشون رو نشون میداد و میگفت این مال هاناست و ... آترین هم نشسته بود و نگاه میک...
6 مرداد 1392

امروز اول مرداد 92

سلام به همه توی تیرماه آترین خیلی کارهای بامزه جدید یادگرفته و انجام میده. مثلا" آش مامانشو خیلی دوست داره. آخه مامان آترین هم این ماه از بس که آشپزیهای خوشمزه کرده که آدم یاد دستپخت مامان بزرگا میافته. این سه تا عکس رو تقدیم میکنم به تمام دختر خانومایی که فکر میکنند خیلی خوشگلند: و اما تولد عمو محمد که خونه آقای حسن ولی اینا دعوت بودیم و آترین سر "آشجیش" یعنی آتیش شمع، و فوت کردن اونا خیلی با مزه بود: آترین در انتظار روشن شدن آتیش کیک:  آترین در حال تماشای شمعای کیک:  آترین در تلاش خاموش کردن آتیش از راه دور (مثل آتش نشانها):   و در نهایت تلاش آترین از نزدیک: آقای حسن ...
1 مرداد 1392

۲۲ تیر ۹۲

سلام این ۵شنبه ای که گذشت؛ عمو فرید و خانواده فرناز حون اینها خونه ما دعوت بودن؛ از کارهای آترین بگم که هر کاری دلش خواست کرد و حسابی آتیش سوزوند و اینقدر گیلاس خورد که هم لباسش لک شد؛ هم فرش خونمون؛ اینقدر به عمو فرید گفت این رو خوام اون رو خوام؛ اینقدر آهنگ جونی رو گذاشت و رقصید و سر میز شام هم بغل فرهاد جان نشسته بود و یک بند میگفت آقا آقا اون روو خوااااام؛ دیگه واسه ما آبرو نزاشت ::) راستی دیروز پریروز جامدادی ای که مامان واسش از مکه آورده بود دستش بود؛ گفتم این رو کی واست خریده؛ گفت مامی مشته؛ باورم نمیشد که میفهمه و یادش مونده دیشب هم موقع خواب؛ الکی ادای حرف زدن رو درمیاورد و بدون صدا حرف میزد و مثلا من رو سر کار گذاشته بود و کل...
23 تير 1392

۱۶ تیر ۹۲

بهش میگم آترین؛ می می نی چی میخواست هی داد میزد؟ میگه بنی بنی بنیییییی (بستنی) بعد میگم مامانش بهش چی میگه: میگه ماشین قان قان و یه عالمه حرفای دیگه(یعنی گفته که داد میزنی نمیتونی بستنی بخوری؛ برو با ماشینات بازی کن)  اینم آترین و رایان تو تولد سورپرایزی بابابابک؛ (هرچند که من اصلا خوشم نمیاد که آترین با آی‌پد بازی کنه ولی دیگه وقتی رایان هست نمیزاره اون بچه بشینه و بازی کنه به همین خاطر مجبوریم دیگه) آترین خوابالو پارک آب و آتش آترین و آرنیکا که آترین صداش میکنه آنا خونه عمو محمد اینا جاهل آترین نمکی بازم که ادای مامیت رو در آوردی که بچه جون فوتبال ایران و کره جنوبی رستوران بونو ...
16 تير 1392

15 تیر 92

سلام سلام از کارهای بامزه آترین بگم دیگه هر حرفی بهش میزنیم کامل میفهمه؛ هر وقت میزارمش و میرم جایی کار دارم قبلش براش توضیح میدم و میگم که میرم و کار دارم و میام خیلی قشنگ قبول میکنه و میاد دم در بای بای میبکنه؛ شبها میاد بین ما میخوابه اونم جوری که انگار ما رفتیم سر جای آقا خوابیدیم همچین من و بابک رو میزنه کنار و سرش رو میزاره رو بالشتمون حالا اون که یهو نصفه شب پاش میخوره تو سر و صورتمون بماند؛ هر کاری رو باید دیگه خودش انجام بده و یکبند میگه  آشرین یعنی آترین انجام بده؛ شبها که میخواد بخوابه صد بار آب میخوره یعنی تا میگی لالا میگه آب خوااااااامممممممم تا کنارش دراز میکشی آبَ خوااامممممممممم؛ آترین و دایی همایون عزیزش: و...
15 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد