الان چند روزه که تصمیم گرفتیم که آترین دیگه تو جاش بخوابه ٥شنبه خونه دوست بابک امیرحسین پوریوسفی بودیم و شب که اومدیم خونه آترین دوید رفت رو بالشت اتاقش خوابید. بعد هر دو دقیقه یکبار میومد تو اتاق ما و یه چیزی میگفت(چراغ اتاقها رو روشن گذاشته بودیم) و ما میگفتیم آترین سر رو بالشت خلاصه اینقدر رفت و اومد تا آخر سر تو اتاقش خوابش برد و عین آقاها تا صبح هم تو اتاقش خوابید. دیروز خونه مامان اینا نهار بودیم و شب هم خونه محمد و شهرزاد. شب که اومدیم خونه دوباره آتی رفت سرش رو گذاشت رو بالشتش. ولی آخر سر من رو صدا کرد که مامانی من اینو خوام و بالشتش رو نشون داد که یعنی من بردارمش و تخت ما رو نشون داد که بزار اینجا. خلاصه اومد بین ما و تندی هم خو...