۵ آبان ۹۲
هفته پیش یک روز با مامانم رفتیم خونه عمه جون؛ جاتون خالی بودین و میدیدین که آترین چی کار کرد: همش پیش عمه جون بود و می گفت عمه جون عمه جون: این چیه؟ اون چیه؟ چراغها رو خاموش کن؛ چراغها رو روشن کن؛ عمه جون سرفه میکرد میگفت عمه جون بدو برو دستشویی؛ یک بار هم که عمه جون رفت دستشویی اینقدر وایساد پشت در و عمه جون عمه جون کرد که طفلک عمه جون نفهمید چی کار کرد واکر عمه جون رو برمیداشت و راه میرفت و حسابی شیرین زبونی کرد و دل عمه جون و سرور جون رو برد و پای تلفن هم قشنگ با زهره و نازی هم حرف زد به سرور جون میگه چایی خوام؛ چایی دم کن؛ بدوووووووووووووو شب عید غدیر هم خونه فرزانه جون اینا بودیم که بچه ها حسابی آتیش سوزوندن و دی...
نویسنده :
هلیا
13:31