آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

آترین

6 مهر 92

چند روزی که هانا جون اومد خونمون و خیلی به همه ما خوش گذشت مرداد ٩٢ خونه عمو محمد رستوران پستو با هانا جون (اینقدر خلوت بود که فقط خودمون بودیم ۴تایی و کلی با هانا خندیدیم) پاساژ البرز: اینم طرز ایستادن روی صندلی با دور دهن بستنی ای هانای خوشگل عشق و جون و عمر من  کیدزلند شهرک غرب؛ با متین و هانا جون و آترین؛ بچم اینقدر خونه داره که نگو یا داشت ظرف میشست یا جارو میکرد یا غذا میپخت یا اتو میکرد؛ واییییییییییییی که خوش به حال زنش ...
6 مهر 1392

۳ مهر ۹۲

سلام ممنون از تبریکای قشنگ شما دوستای گلم یک چیز بامزه بگم از آترین؛ من همش حالت تهوع دارم و همش در حال سرفه کردن و .... به سمت دستشویی هستم؛ حالا آترین هم تا مثلا آبی چیزی میخوره که میپره تو گلوش و سرفش میگیره؛ میدوه به سمت دستشویی و اونجا سرفه میکنه دیشب هم رفته بودیم بوکا جای همه خالی؛ آترین هم میخواست گارسون رو صدا کنه میگه آقا؛ آقا جون بیا آترین و متین و مانی تو یک روز خوب تو کیدزلند نیاوران مرداد ۹۲: آترین نمیزاشت که متین ر بغل کنم ولی خودش قشنگ میرفت بغل گلناز مینشست و هلو میخورد و یکبند هم میگفت مانی مانی متین خوشگل   اینم یه پسر لخت خوش تیپ اینم آتی خوشگل با بلوز خوشگلش که عمو فرید واسش سوغاتی آورده...
3 مهر 1392

اول مهر 92

سلام، عکسها از حدود یک ماه پیشه که آترین رفت سلمونی برای بابا مه و مامان شه خودش رو خوشگل کنه روزی که آترین و مامانش رفتند آلمان (فرودگاه). من و عمانی و عمما در دفتر آترین در شافرات با جست معروفش آترین در شمولدر پارک و تاپ بازی آترین خسته بابا و عمما در استانبول blue mosque آترین و آب بازی روزی به یاد ماندنی در ونیز هلند (Giethoorn) آترین و شیطونیاش بازم ژست معروف آترین در شمولدر پارک روزی به یادماندنی تر در مطب دکتر ! :-)   ...
1 مهر 1392

۳۱ شهریور ۹۲

سلام سلام ما اومدیم. من و آتی رفته بودیم پیش مامان شه و بابا مه و بعد یه هفته هم بابا بابک اومد پیشمون. جای همه خالی. به آترین که خیلی خیلی خوش گذشت و هر کاری هم که خواسنه انجام داده از نقاشی روی پارکت و در و دیوار خونه گرفته تا آب بازی با بابا مه و ..... این آقا پسر ما حسابی هم لوس شده به قول بابالی یه کلاس فشرده لوسی رفته. خبر دسته اول این که آتی داره خواهر یا برادردار میشه. ما خودمون هم هنوز تو شوکیم. البته من یه کوچولو به مشکل خوردم و معلوم نیست که چی پیش بیاد. حالا هر چی که خیر و صلاحه. خوب عکسها رو از مرداد ماه امسال ادامه میدم این از آبعلی که خیلی خوش گذشت و اینم آترین که خودش رو قاطی مارینا و آرنیکا میکرد و هر کاری اونا میک...
31 شهريور 1392

۶ شهریور ۹۲

این هم یه روز خوب تو مرداد ماه خونه خاله هاله هتل کادوس رشت جای همه خالیییییییییییی رشت اینم پسر زحمتکش من دختر دارا کجایین؟ اینم آتی قهرمان بعد از طی کشیدن ...
6 شهريور 1392

۴ شهریور ۹۲

سلام سلام خوب وارد ماه شهریور شدیم و این آتی خوشمزه ما هم وارد ماه تولدش شد. این رو بگم که تقریبا همه چی میگه: بله. خیلیییییییییی.مامی ددی. بیبی. کیس(اینها رو از بیبی انیشتن یاد گرفته) و دیگه جمله هم میسازه دیشب میخواستیم بیام خونه(آترین از سر کوچه میشناسه که داریم میریم خونه) بعد گفت که خونه نه؛ بابابابک هم ریموت پارکینگ رو داد بهش و گفت که در رو باز کنه. آترین هم سریع ریموت رو پشت سرش قایم کرد و گفت نیسششتتت :)))))))))) امروز صبح هم میگه مامان جون سملام(سلام) ...
4 شهريور 1392

۲۲ مرداد ۹۲

خوب میتونم بگم که این چند روز آتی حسابی حال کرد؛ چون هانا جونش پیششه یکشنبه با هانا جون و آترین رفتیم رستوران پستو برج آفتاب و بعدش هم پاساژ البرز و بستنی خوردیم؛ دوشنبه هم با متین و گلناز جون و هانا رفتیم کیدز لند شهرک غرب و اونجا هم آترین همه کارهای خونه رو کرد: اول یه عالمه اتو کرد و بعد هم دستگش دستش کرد و بدو رفت ظرفها رو ریخت تو سینک و به شستن؛ بعدش هم غذا درست کرد و ... که منم در مقام مادر شوهر گفتم خوش به حال زنش که اینقدر پسرم خونه داره خلاصه این که من اگر دختر داشتم معطل نمیکردم. بعدش هم رفتیم خونه گلناز اینا و نهار خوردیم و آترین و متین رفتن تو ایوون آب بازی و بعدشم حموم و .... و حسابی حسابی کیف کردن به حدی که آترین از ساع...
28 مرداد 1392

۲۷ مرداد ۹۲

خونه محمد و شهرزاد جون؛ خودش رفت یه کوسن آورد و گذاشت پشتش و برای اولین بار نشست به کارتون دیدن البته در حد ۵ دقیقه ها اینم نازک جون و آترین جون خونه مامی مشته اینم طرز خوابیدن ...
28 مرداد 1392

۲۶مرداد ۹۲

سلا به همگی ۵شنبه مهمون داشتیم: خانواده خودمون؛ خانواده خاله ناهید و بهروز جون جای همگی خیلی خوش گذشت و بچه ها حسابی بازی کردن و همه جا رو به هم ریختن؛ آترین هم که وسط بازیش تا صدار آهنگ میشنید؛ انگار که یه کار واجبی داره یهو میدوید و میومد وسط به رقصیدن و دست همه رو هم بلند میکرد که باهاشون برقصه دیشب هم عمو محمد و عو هانی اینا اومدن خونمون؛ آترین هم که همش منتظر متین بود و تا متین از اومد تو دوید دم در و متین رو بغل و بوس کرد و خلاصه کلی با هم و با عمو محمد بازی کردن و رقصیدن و خوش گذروندن و آخرش هم متین خوابید و آترین هم همش میگفت متین خوااااااااامممممممم  اینهم گیتاریست معروف آترین نمکی   ...
27 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد